بازی دخترانم
امشب یکی از زیباترین تصاویر زندگیم رو تماشا کردم .... در خانه قشنگ و جدیدمان انگار شارمین ما مهربان و بزرگ شده و شایلین من جذاب و دوست داشتنی
از زاویه نگاه من و فرهادم دخترانمان همه هستی ما هستند و از خدا میخواهم هستی ما و همه خانواده ها حفظ شوند ...
این روزها دعواها و حسادتهای شارمین به شایلین کمتر شده و شایلین هم حرفها رو بهتر می فهمد و با همه وجود خواهرش رو دوست دارد و از همه کارهای او پیروی میکند ...
امشب برای اولین بار یک ساعت با هم بازی کردند ...
((((شارمین در آشپزخانه قشنگش آشپزی میکرد و برای خواهرش کیک می پخت ... شایلین کنار او عروسکش را شیر میداد و او را پیش پیش میکرد تا بخوابد, بعد از کیک دستپخت خواهرش میخورد و او را میبوسید))))
وای که چه تصویر زیبایی بود و من بی بهانه و پر بهانه نگاهم پر از اشک و عشق شد ... فرهادم با لبخند آنها را تماشا میکرد و اشکهای مرا میبوسید و مرا به آغوش می کشید
[کاش پدر و مادرم زنده بودند تا می دیدند ... اطمینان دارم آنها هم غرق در شادمانی و لذت میشدند و احساس مرا میفهمیدند .... صد افسوس ... تقدیر را پذیرفته ام]
خدا را به خاطر حضور عشق در زندگیم می ستایم و هزار بار برای تداوم این عشق دعا میکنم ...