بزم کوچک 4 شنبه سوری خانه ما
باز بین علما بحث است که ایا این هفته 4 شنبه سوری است یا هفته دیگه !؟؟!؟!؟
خلاصه چه عیبی داره 2 بار جشن بگیریم ...
از آنجا که ما خیلی تنهاییم !!! باید سور و سات کوچیکی راه میانداختم ...
دوست شارمین (سودا) هم امد خونمون ... غروب که شد در اشپزخانه براشون یک ظرف کوچیک آتیش روشن کردم تا دخملا از روش بپرن و شادی کنن ...
کلی فشفشه روشن کردند ( شایلین فسقلی هم بدون ترس فشفشه دست گرفت و از روی آتیش پرید)... همه این مدت هم براشون سی دی از این گوشه تا اون گوشه رو گذاشتم و با آهنگهای 4 شنبه سوری و حاجی فیروز و نوروز کلییییییییییییییییییییییی رقصیدند و من فیلم گرفتم
پینوشت : این سی دی برای قلقلک هوش موسیقی و آشنایی با دستگاههای موسیقی ایرانی عاااااااااااااااالیه
بعد کمی آجیل داشتم و خوردند ( خلاصه رسم و رسوم 4 شنبه سوری سمعی و بصری آموزش داده شد و بچه ها خیلیییییییییییییییییییییی دوست داشتند )
موقع خواب رفتممممممممممممممم به قدیمهاااااااااااااااااااااااااااااااا
جشن پر شر و شور 4 شنبه سوری در کوچه های محله قدیم ... چقدر شلوغ میشد ... اون همه گشت و کمیته و کتک کاری با جوونها با اینکه همه رو نگران میکرد ولی از اراده مردم برای به جا اوردن سنتهای قدیمی کم نمیکرد ( اون همه تند رو های وحشی و بد دهن الان چه میکنند ؟؟ آیا از کرده های خود پشیمان هستند یا در لباس دیگر و ایین دیگر به آزار مردم و اختلاس مشغولند ؟!؟!؟! بگذریم ...
پدرهامون چه آتیشی به پا میکردند .... بوته و مبل و میز و شاخه های درخت و پیت نفت و .... مامانم ظرف آجیل به دست داشت و اسپند دود میکرد ... صدای خنده همسایه ها و همهمه بچه ها و از رو آتیش پریدن ها ... صدای آهنگ از ضبط ماشینها ... رقص جوونها ، ترقه بازی و بمب ترکوندن پسرها و جیغ و سوت دخترهااااااا ... شوخی مردها وسط شعله ها و ... قهقهه زنان
ووووووووووووووووووووووااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییی که چقدر جشن بزرگ و عالی برگزار میشد و حالا
کلی از اون پدرها و مادرها نیستند ... کلی از اون جوونها از ایران رفتند .... بچه ها بزرگ شدند و به دوره خاطرات دلشون میگیره ...
بعضیها گم کردند و بعضیها پیدا
خوش به حالمون که بچگیهامون پر از اون همه شور و نشاط بود و زیر آتش جنگ پدر و مادرهامون پر از آنرژی و عشق بودند ...
بد به حال خیلیهامون که پدر و مادرشون رفتند و فقط از خاطراتشون گرما میگیرند ...
تو این افکار اشک از چشمام میریخت که یادم افتاد داشتم قصه های کودکیم رو برای دخترها تعریف میکردم و اونا رو بازوم خوابیدند ...
خدایا اگه یه وقت یاد خاطرات شیرین کودکی بغض به نگاهم میاره به حساب ناشکری نذاری ...من عاشقتم ... چقدر خوب که 2 تا دخمل بهم دادی تا تنهایی هم رو پرکنیم ... چه لذتیه وقتی کنارم به خواب میروند ... چه پر افتخار میشم وقتی شارمین میگه : مامان دوستت دارم سفت بغلم کن ... چه حس بی نظیریه وقتی شایلین میذاره 100 بار کف پاش رو ببوسم و لبخندش رو به من هدیه میده
بابت اون 4 شنبه سوریها و این 4شنبه سوری ممنونت هستم .... مهم دل آدمه که باید شاد باشه ... مهم بچه ها هستند که باید این سنتها رو یاد بگیرند ............ چه در اون دوره و چه در این دوره