بهار ....
بهار است و حلول تازگی و نو شدن .... هوا بسیار مطبوع و پر درخشش است ... باران فراوان باریده و بوی نم خاک می آید ...
سحر گاه خواهرت صدای رعد و برق آسمان را به تماشا نشسته و به بهانه ترس به آغوش من گریخته بود و من این ترس را بسیار دوست داشتم چرا که وقتی به آغوش من می آید از گرمی و عشق و حس مادربودن مشعوف می شوم .....
او می داند که تو در راهی ... نوازشت میکند ، تو را می بوسد ومی گوید که خواهر تو است و دلش می خواهد تو را بغل کند ... چه مهربان است خواهر کوچکت ...
من و پدرت آرزومند آنکه بازی و محبت شما را ببینیم ( انشالله)
نازنینم
تو را هر روز با خود به همراه دارم ... در هر فرصتی با تو صحبت میکنم ، برایت دعا می خوانم و دست به نوازشت می برم تا که بدانی چقدر دوستت دارم و خواستارآن هستم که خانواده ما را با عطر حضورت پر صفا تر و پر رونق تر سازی ...
مهم نیست جنسیت تو که این روزها گاهی دیگران به جای خدا هم تصمیم میگیرند و از خوب و بد میگویند ... یادشان نیست که آدم بودن مهم تر است ... گرچه این حرفها کمی نگرانم میکند ولی برای من مهم آن است که سالم و مهربان و صبور باشی ......
هوا عالی است ... همه جا پر از گل و سبزی و و طراوت است ... درخت شکوفه زده هلو ، یاسهای زرد و بوته های کوچک بنفشه مرا از افسردگی زمستان خارج می سازد و این نوید را می دهد که به یاری خدا شادابی و آرامش در راه است ...
آرام جانم
یادت باشد طبیعت و تماشای آن سراسر درس است ...
برای روزهای زمستانی زندگی غمگین مباش ؛ محکم و پر امید چشم به راه بهارداشته باش که این وعده حق است و خداوند قول داده که بعد از هر سختی آسانیهاست ...
از بهاران لذت ببر و به یاد داشته باش بازهم لحظات زمستانی برای آزمودن انسان خواهد بود ... مهم آن است که خوش بین و با اراده و مثبت اندیش باشی تا درهرآزمونی موفق گردی.
قشنگم
امروز حرکت تو را برای اولین بار احساس کردم و یک سنگینی شیرین که انگار از جابجایی تو بود... دوباره همه وجودم به قدوم تو پر از هیجان و لبخند شد ...
خدایا تو را سپاسگزارم
فرزندم را در پناه خود محافظت بفرما
17 فروردین ماه 1390